دریغا که کام و لب از کار ماند سخنهای ناگفته بسیار ماند گدایم نهانخانه ای را که در وی در از بستگی ها به دیوار ماند جنون پرده دارست ما را که ما را ز آشفتگی سر به دستار ماند نگه را سیه خال طرف عذارش به تمغاچی رهرو آزار ماند ادایی ست او را که از دلربایی نهفتن ز شوخی به اظهار ماند چو جویم مراد از شگرفی؟ که او را نشستن ز شنگی به رفتار ماند در آیینه ما که ناساز بختیم خط عکس طوطی به زنگار ماند گروهی ست در دهر هستی که آن را ز پیچش نفس ها به زنار ماند به جز عقده غم چه بر دل شمارد زبانی که در بند گفتار ماند ز قحط سخن ماندم خامه غالب به نخلی کز آوردن بار ماند غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/105997