بتان شهر ستم پیشه شهریارانند که در ستم روش آموز روزگارانند برند دل به ادایی که کس گمان نبرد فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم در آشتی نمک زخم دلفگارانند نه زرع و کشت شناسند نی حدیقه و باغ ز بهر باده هواخواه باد و بارانند ز وعده گشته پشیمان و بهر دفع ملال امیدوار به مرگ امیدوارانند ز روی خوی و منش نور دیده آتش به رنگ و بوی جگرگوشه بهارانند تو سرمه بین و ورق درنورد و دم درکش مبین که سحرنگاهان سیاهکارانند ز دید و داد مزن حرف خردسالانند به گرد راه منه چشم نی سوارانند ز چشم زخم بدین حیله کی رهی غالب دگر مگو که چو من در جهان هزارانند غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106005