دانست کز شهادتم امید حور بود برگشتنم ز دین دم بسمل ضرور بود رفت آن که ما ز حسن مدارا طمع کنیم سررشته در کف «ارنی گوی » طور بود محرم مسنج رند «انا الحق » سرای را معشوقه خودنمای و نگهبان غیور بود سالک نگفته ایم که منزل شناس نیست بی جاده ماند راه از آن رو که دور بود نازم به امتیاز که بگذشتن از گناه با دیگران ز عفو و به ما از غرور بود ای آن که از غرور به هیچم نمی خری زان پایه بازگوی که پیش از ظهور بود درد دلم به حشر ز شدت نهفته ماند خون باد ناله ای که هم آهنگ صور بود دل از تو بود و تو پی الزام ما ز ما بردی نخست آنچه ز جنس شعور بود قطع پیام کردی و دانستم آشتی ست دلاله خوبروی و دلم ناصبور بود دادی صلای جلوه و غالب کناره کرد کو بخش آن گدا که ز غوغا نفور بود غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106010