مرا که باده ندارم ز روزگار چه حظ؟ ترا که هست و نیاشامی از بهار چه حظ؟ خوش ست کوثر و پاکست باده ای که دروست از آن رحیق مقدس درین خمار چه حظ؟ چمن پر از گل و نسرین و دلربایی نی به دشت فتنه ازین گرد بی سوار چه حظ؟ به ذوق بی خبر از در درآمدن محوم به وعده ام چه نیاز و ز انتظار چه حظ؟ در آنچه من نتوانم ز احتیاط چه سود؟ بدانچه دوست نخواهد ز اختیار چه حظ؟ چنین که نخل بلندست و سنگ ناپیدا ز میوه تا نفتد خود ز شاخسار چه حظ؟ نه هر که خونی و رهزن به پایه منصورست بدین حضیض طبیعی ز اوج دار چه حظ؟ به بند زحمت فرزند و زن چه می کشییم از این نخواسته غمهای روزگار چه حظ؟ تو آنی آن که نشانی به جای رضوانم مرا که محو خیالم ز کار و بار چه حظ؟ به عرض غصه نظیری وکیل غالب بس «اگر تو نشنوی از ناله های زار چه حظ؟» غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106059