این چه شورست که از شوق تو در سر دارم؟ دل پروانه و تمکین سمندر دارم آهم از پرده دل بی تو شرر می بیزد شیشه لبریز می و سینه پر آذر دارم ای متاع دو جهان رنگ به عرض آورده هان صلایی که ازین جمله دلی بردارم من و پشتی که به خورشید قیامت گرم ست تکیه بر داوری عرصه محشر دارم آن چرا در طرب و این ز چه ره در تعب است؟ خنده بر غفلت درویش و توانگر دارم کیست تا خار و خس از رهگذرش برچیند؟ دگر امشب سر آرایش بستر دارم پرتو مهر سیاهی ز گلیمم نبرد سایه ام سایه شب و روز برابر دارم سوخت دل بی تو ز وصلم چه گشاید اکنون؟ حسرتت بیشتر و ذوق تو کمتر دارم کهنه تاریخی داغم نفسم شعله ورست شرح کشاف صد آتشکده از بر دارم هم ز شادابی ناز تو به خود می بالم ریشه در آب ز تار دم خنجر دارم رازدار تو و بدنام کن گردش چرخ هم سپاس از تو و هم شکوه ز اختر دارم مرحبا سوهن و جان بخشی آبش غالب خنده بر گمرهی خضر و سکندر دارم غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106083