درد ناسازست و درمان نیز هم دهر بی پروا و یزدان نیز هم اجر ایمان سود دانش گو مده آن که دانش داد و ایمان نیز هم شه ز بزمم گر براند غم کراست؟ فارغم از ننگ حرمان نیز هم طاعتم می نگذرد اندر خمار نیست باقی ذوق عصیان نیز هم عشق و آن گه استعارات دروغ ای دژم زخم و نمکدان نیز هم من که هر دم بی اجل میرم همی می توانم زیست بی جان نیز هم رفته است از دل نشاط بزم و باغ وان هوای ابر و باران نیز هم خامشی تنها نه جان را می گزد این نواهای پریشان نیز هم آن که پندارند حافظ بوده است غالب آشفته بود آن نیز هم غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106099