چه غم ار به جد گرفتی ز من احتراز کردن؟ نتوان گرفت از من به گذشته ناز کردن نگهت به موشکافی ز فریب رم نخوردن نفسم به دام بافی ز سخن دراز کردن تو و در کنار شوقم گره از جبین گشودن من و بر رخ دو عالم در دل فراز کردن مژه را ز خونفشانی به دل ست همزبانی که شماردم به دامن ستم گداز کردن به نورد پاس رازت خجل از غبار خویشم که ز پرده ریخت بیرون غم ناله ساز کردن ز غم تو باد شرمم که چه مایه شوخ چشمی ست ز شکست رنگ بر رخ در خلد باز کردن نفسم گداخت شوقت ستم ست گر تو دانی که ز تاب ناله خون شد نه ز پاس راز کردن به فشار رشک بزمت نه چنان گداخت گلشن که میانه گل و مل رسد امتیاز کردن رخ گل ز غازه کاری به نگاه بندد آیین نرسد به خس شکایت ز چمن طراز کردن همه تن ز شوق چشمم که چو دل فشانده گردد به سرشک مایه بخشم ز جگر گداز کردن هله تازه گشته غالب روش نظیری از تو سزد این چنین غزل را به سفینه ناز کردن غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106121