دارم دلی ز غصه گرانبار بوده ای بر خویشتن ز آبله چیزی فزوده ای دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی بخت آنچنان کزو اثر مرگ دوده ای از بهر خویش ننگم و دارم ز بخت چشم خود را در آب و آینه رخ نانموده ای گمنام و زهد کیشم و خواهم به من رسد در رختخواب شاه به مستی غنوده ای خواهم ز خواب بر رخ لیلی گشایمش چشمی نگه به پرده محمل نسوده ای خواهم شود به شکوه و پیغاره رام من در گونه گون ادا به زبانها ستوده ای با دین و دانش چو منی تا چه ها کند سجاده و عمامه ز صنعان ربوده ای؟ با دوستان مباحثه دارم ز سادگی در باب آشنایی تا آزموده ای خجلت نگر که در حسناتم نیافتند جز روزه درست به صهبا گشوده ای در بزم غالب آی و به شعر و سخن گرای خواهی که بشنوی سخن ناشنوده ای غالب دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106145