بگفت ای چراغ دل و جان من
بت گل رخ و جان و جانان من
به هجر اندرون کرد نتوان درنگ
شود نرم از عشق پولاد و سنگ
نگارم شد و شد ز هجرش مرا
هم از دل نشاط و هم از روی رنگ
کنون کم قضا سوی او ره نمود
نگیرم دگر در صبوری درنگ
ز جان و ز خون معادی کنم
هوا تیره فام و زمین لاله رنگ
نیارم شبیخون، نسازم کمین
کزین هر دو بر مرد عارست و ننگ
بتم گر به کام نهنگ اندرست
برون آرم او را ز کام نهنگ
به خون ربیع ابن عدنان کنون
بشویم دل و جان به شمشیر جنگ
عیوقی : ورقه و گلشاه : بخش ۹ - شعر گفتن ورقه
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/106295