بشد سوی کانه دو تا کرده پشت جگر سوخته دل گرفته به مشت بنالید پیش وی از داغ و درد ببارید خون آبه بر روی زرد بزاری چنین گفت: ای بنت عم قضامان جدا کرد خواهد زهم همی تازیم در وفای توم اسیر تو و خاک پای توم گر از مهر من بر دلت باک نیست مرا جایگاه بهتر از خاک نیست وگر با منت هست پیوند مهر مبر دل ز مهر من ای خوب چهر که من بی تو چون ماهیی بر شخم بسان گنه کار در دوزخم بگفت این سخن را و بر تخت زر فروریخت از چشم لؤلوی تر چو گلشه زورقه شنید این سخن بنالید آن سر و تن سیم بن چنین گفت کای نزهت کام من ز نامت مبادا جدا نام من به مهرم دل و جانت پیوسته باد ببند وفا جان من بسته باد میان من و تو جدایی مباد ز چرخ فلک بی وفایی مباد گر از روی من می بتابی توروی مجویم،‌ وگر جویی از خاک جوی بگفت این سخن را و بر ارغوان ز مژگان ببارید سیل روان گرفت آنگهی دست ورقه به دست تن خود به سوگند و پیمان ببست کی گر بی تو هرگز بوم شاد کام وگر بینم از هیچ کس جز تو کام و گر با شگونه شود چرخ پیر به دست بداندیش مانم اسیر کنم مسکن خویشتن تیره خاک از آن پس کجا گشته باشم هلاک بگفت این و از هر دو ببرید هوش بهٔک ره برآمد ز هر دو خروش ببستند پیمان و عهد و وفا کزیشان کسی پیش نارد جفا بورقه چنین گفت گلشه کی خیر سوی مامک و بابکم شو تو نیز به سوگند مر هر دوان بسته کن دل هر دو با عهد پیوسته کن کی بر تو دگر کس به دل ناورند بجز راه عهد و وفا نسپرند بدو گفت ورقه ز گفتار تو نتابم سر از مهر و دیدار تو سوی باب گلشاه شد برده دل سراسیمه و زار و آزرده دل أبا هر و پیمان ببست استوار ز بهر سفر را بسیجید کار عیوقی : ورقه و گلشاه : بخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106306