چو از هیچ سو کوش دشمن ندید سپه را سوی پیلگوشان کشید بکشت و بیاورد از ایشان بسی ببخشید از آن بهره بر هر کسی از ایشان یکی دختری یافت کوش به خوشّی چو جان و به پاکی چو هوش به غمزه همی جادوی بابِلی به رخساره همچون گُلِ زابلی به بالا چو سروی و ماه از برش خجل گشته کافور و بان از برش دل شاه از آن ماه شد پر ز جوش به پیوند او شد همه رای و هوش سرِ سال از او کودک آمد پدید که چون او جهان آفرین نافرید دو دندان خوک و دو گوش آنِ پیل سر و موی سرخ و دو دیده چو نیل میان دو کتفش نشانی سیاه سیه چون تن مردم پر گناه مر او را بدید و بترسید سخت به زن گفت کای بدرگِ شوربخت همی آدمی زاید از مرد و زن تو چون زاده ای بچّه ی اهرمن؟ دل خویش از آن مایه رنجور کرد بزد تیغ، وز تن سرش دور کرد چنین است کردار و کار جهان که او رازها دارد اندر نهان به هرگاه رازی پدید آورد ز شاهی، گرازی پدید آورد نهانی پس آن بچّه را برگرفت سوی بیشه ی چین ره اندر گرفت بینداخت او را و خود گشت باز ز مردم نهان ماند یک چند راز همه کار نابوده، ماند نهان چو بود، آشکارا شود در جهان هر آن راز کآمد میان دو تن دگر روز یابیش بر انجمن ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۳۷ - زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیلگون گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106830