شنیدم که ضحّاک چندان بخورد که آمد سر هر دو کتفش به درد همی درد خرچنگ خواندش پزشک یکی سرد بیماری سرد و خشک به دانش چونامش به تازی کنی به تازی اگر سرفرازی کنی ................................ ................................ شکیبا نبودی ز گوشت شکار برآمد سر کتف او چون دومار چو چندی برآمدش فریاد کرد از او خون دردانه آغاز کرد پزشکان هشیار دل را بخواند همه کس ز درمان او خیره ماند ز بابل گروهی ز جادوفشان بشد پیش آن خسرو سرکشان نیاورد درمان او کس بجای وز آن درد شاه اندر آمد ز پای ره خواب بر دیدگانش ببست نه خورد و نه خفت و نه شادان نشست پزشکان جادوی دست آزمای بماندند خیره ز کار خدای ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۱۱۱ - بیماری ضحاک و رُستن دو مار از دوش او گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/106904