چو گفتار آن مرد شیرین سخُن یکایک شنیدند سر تا به بن ز شهر و ز بازار و مردم که بود سراسر هوای فریدون نمود سپاهی ز فرمان برون برد سر همه پاسخش تیغ و تیر و تبر به لشکر چنین گفت شهری که شاه گرفتار گشت و تهی ماند گاه ندارد یکی نام برده پسر که تاج پدر برنهادی به سر ز بهر که پیگار و جنگ آوریم جهان بر دل خویش تنگ آوریم همی لشکری را بدادند پند نیامد همی پندشان سودمند چخیدن نیارست بازار و شهر که یک بهر بودند و لشکر دو بهر فرستاده را خوار کرد آن سپاه نکردند گفتار او را نگاه به سنگ و به دشنام بردند دست جوان دلاور بجست و نخست سوی قارن آمد بگفت آنچه دید از ایشان دل پهلوان بررمید سه ماه دگر کرد بر در درنگ به شهر اندرون خوردنی گشت تنگ ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۲۴۶ - خوار کردن فرستاده ی قارن توسط سپاهیان چینی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107039