وزآن پس بدو گفت قارن که شاه ببخشود و بگذشت از تو گناه نگر تا چه مایه نمودی گزند بجای نیاگان شاه بلند چو پاداش، آمرزش آمد پدید ز فرمان او سر نباید کشید از این پس چنین رو که فرمود شاه تو آسان بمانی و خشنود شاه چو بندی کمر پیش و فرمان کنی چنانچون بفرمایدت آن کنی تو را مایه ی شهریاری دهد سرافرازی و کامگاری دهد چو خشنود باشد ز تو شهریار کند پیش تو بندگی روزگار بدو گفت کوش: ای سرافراز مرد چو شاه همایون مرا زنده کرد نه من شیر سگ خوردم و گوشت گرگ که گردن بپیچم ز شاه بزرگ گر آن نیکویها ندانم نهان سزاوار کشتن منم در جهان وزآن پس به خوردن کشیدند دست شب و روز با رامش و می به دست سپهدار قارن در ایوان خویش سرایی سزاوار مهمان خویش بیاراست مانند باغ ارم همه راست کرد اندر او بیش و کم زنان شبستان او را همه بدو بازبخشید شاه رمه نگهداشت قارن همه کار او خور و خواب و پوشش سزاوار او بتان را ز پیشش بیاراستی بدو دادی او را که او خواستی بدان سان همی داشت او را بناز به بگماز و خوبان بربط نواز که یک روز ننشست بر دلش گرد نه بر رویش آمد دم باد سرد ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۲۵۵ - گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107048