فرستاد مر کوش را خواند پیش چو آمد، نشاندش بنزدیک خویش یکی مایه ور پایگه ساختش فراوانش بستود و بنواختش چو برگشت و آمد بنزدیک شاه یکی خلعت آراست او را پگاه ز تخت گرانمایه و تاج زر پرستنده خوبان زرّین کمر از اسبان تازی و هر گونه ساز ز خوبان چنگی و بربط نواز هزار اشتر ماده پر خواسته یکایک به دیبا بیاراسته صد از زرّناب و صد از بویها صد از جامه و گونه گون مویها دگر آلت رزم و ساز یلی زره بود با خنجر کابلی درفشی گرانمایه ی پُربها بدو داد با پیکر اژدها از آن خواسته خیره شد چشم کوش ز شادی روانش برآمد بجوش ندید و ندارد کس آن را به یاد که خسرو فرستاد زی دیوزاد ز خورشید دریا چو آمد بجوش بپوشید تن جامه ی شاه، کوش بر اسب شهنشاه گیتی نشست کمر بر میان بَست و بگشاد دست همی راند با قارن نیکخواه چنین تا رسیدند در پیشگاه دو کرسی نهادند در پیش تخت نشستند با شاه دو نیکبخت به دست خودش خسرو دادگر ز فیروزه دادش کیانی کمر بدو گفت شاه از ره مرغوا که فیروز بادی و فرمانروا کمر بر میان بست کوش سترگ به فرمان کو شهریار بزرگ دو رخ کوش بر خاک تیره پسود نیایش همی بر ستایش فزود ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۲۵۷ - هدایای فریدون به کوش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107050