از آن پس چو نیروی خود دید کوش ز گنج و ز مردان پولادپوش همان کان زر کآن خدای آفرید که اندر جهان هیچ شاهی ندید وز آن کوهِ سر برکشیده به ماه وز آن استواری و چندان سپاه دلاور شد از کشور و جای و چیز به از جای و چیز ایمنی نیست نیز همه روز و شب گفت با خویشتن که اندر جهان نیست شاهی چو من چرا بود باید همی زیردست بدین لشکر و گنج و جای نشست ز شاهان که دیدندشان تاکنون نژادم فزون است و مردی فزون که او با سیاهان مازندران بکوشید چندان به جنگاوران فریدون به مردی ز من بیش نیست چنین گنج و لشکرش در پیش نیست برابر نیامد به هنگام جنگ من این بی بنان را ندادم درنگ برآوردم از مرز ایشان دمار به تیغ و به زوبین زهر آبدار چو اندیشه در مغز او شد دراز به ایران نیامد دگر ساو و باز نه نامه فرستاد جز گاه گاه نه چیزی فرستاد نزدیک شاه نهانی کسی بردبیران گماشت سر از راهِ داد و درستی بگاشت سر راه ایران به مردان سپرد نهانی فرستاد مردان گرد اگر نامه کردی دبیری به شاه که برگشت سالار از آیین و راه از این پس ندارد سر کهتری برون شد ز آیین فرمانبری گرفتی و با نامه بردی برش همان گه ز تن دور کردی سرش وگر شاه از او خواسته خواستی به پاسخ یکی نامه آراستی که بر مرز ویران و شهر تباه هزینه کنم گر فرستم به شاه؟ ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۲۸۴ - غرّه شدن کوش و آغاز نافرمانی وی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107077