پراندیشه بود و همی سال چند بدان کز فریدونش آید گزند چو بگذشت بر وی بسی سالیان سپاهی نیامد از ایرانیان شد ایمن ز کار فریدون و رزم به بگماز و آرام پرداخت و بزم بزرگان که بودند از لشکرش ز هر جای گرد آمده بر درش بفرمود تا بازگشتند نیز درم داد و اسبان و هر گونه چیز خود و سرکشانش به گوی و شکار همی راند شادان چنان روزگار به نزد فریدون بسیار دان سواری فرستاد وی کاردان یکی نامه با پوزش و کهتری فرستاد بی جنگ و بی داوری فرستاده را گفت بر نیک و بد نهانی گر آگاه گردی سزد ببین تا چه سر دارد آن شاه زوش به در، مرد چند است پولادپوش بشد مرد چون باد و آمد چو دود بگفت آنچه پرسید و پاسخ شنود بدو گفت از امروز تا سالیان تو را از فریدون نیاید زیان ندارد سرِ کین و پرخاش و رزم نشسته ست با نامداران به بزم تو گویی که ماه است تاج از برش ستاده ست رویین به گرد اندرش ز بازار و لشکر بپرسیدم این فریدون ندارد سر رزم و کین دل کوش از این آگهی گشت شاد فرستاده را چیز بسیار داد بفرمود تا پس دبیران شاه به زندان بکشتندشان بیگناه از ایشان به شادی و خوردن نشست سر از گنج وز ایمنی گشته مست چنان گشت گردنکش و تیره خوی که جز خون و کشتن نکرد آرزوی همه بستدی هرچه بودیش رای زن و کودک خوب و هم بادپای بدان خوی وارون خود باز شد بدان کار و کردار خود باز شد نه بخشایش آورد بر کس نه مهر دگرگونه تر شد به آیین و چهر ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۲۹۶ - ایمنی کوش از کار فریدون، و بازگشت به خوی وارونه ی خود گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107089