غمی شد فریدون چو آگاه شد سوی چاره ی رزم بدخواه شد بفرمود تا قارن آمدش پیش بدو گفت کای پهلو خوب کیش چو سستی نمودیم با دیوزاد کلاه از بر چرخ گردون نهاد ز هر کشوری بهره ای بستده ست زمین خلایق بهم بر زده ست ستاند همی باژ یک نیمه روم جهان گشت زیر نگینش چو موم سپه سوی خود خواند و روزی بداد در گنج و تیغ و زره برگشاد چو تو کارها را نگیری نگاه شود کارت از دست و گردد تباه سپهدار قارن همی ساز کرد در گنج پُرمایه را باز کرد سپه سوی خود خواند و روزی بداد در گنج و شمشیر کین برگشاد چو در کار گردون نگه کرد شاه ستاره شمر گشت بیگاه و گاه همه کامه ی کوش بدخواه دید سر تاج او برتر از ماه دید چو با او چخیدن ندید ایچ رای چنین گفت با قارن نیکرای که هرچ اندر این آسمان اختر است پرستنده ی کوش بداختر است چنان است صد سال و هشتاد سال که او را به گیتی نباشد همال نه آسیب یابد ز چرخ بلند نه از هیچ روی آید او را گزند ز پیگار بگشاد قارن میان سوی خانه رفتند ایرانیان وزآن روی شاهی همی راند کوش گهی رزم در پیش و گه نای و نوش به شمشیر بگشاد سقلاب و روم زمین گشت پیشش چو بر مُهر موم ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۳۰۵ - گفتگوی فریدون با قارن در کار کوش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107098