سراسیمه لشکر همی تاخت کوش ز زخم منوچهر بی فرّ و هوش ز گرز گران استخوان کوفته دل و روزگارش بر آشوفته دل اندیشه ناک از منوچهر شاه به درگاه خواند آن دلاور سپاه سوی خاوران رفت و نیرنگ کرد زمانی مدارا، گهی جنگ کرد همه مهتران را به فرمانبری برآورد و کوتاه شد داوری چو آگاه شد قارن از کار او سپه کرد و شد سوی پیگار او به دشتی دو لشکر برابر شدند سوی دسته ی تیغ و خنجر شدند چو رزم آزمودند یکچند گاه شکن بود بر قارن رزمخواه گریزان به روم آمد از دست کوش نه با مرد زور و نه با اسب توش وزآن پس ز شاهان با دسترس چخیدن نیارست با کوش کس نه قارن دگر شد سوی جنگ او که سیر آمد از جنگ و نیرنگ او ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۳۴۰ - گریختن کوش به خاوران گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107133