همی تاخت تا پیش کاووس شاه ببردندش و برگشادند راه ببوسید پس پایه ی تخت اوی بسی آفرین خواند بربخت اوی ز شاهانش بستود و بردش نماز همی گفت کای خسرو سرفراز به چهر تو اندر فلک ماه نیست به فرّ تو اندر زمین شاه نیست به جایی تو را رهنمونی کنم که در گنج و گاهت فزونی کنم همه سنگ او زمرد و لعل پاک بجای گیا زرّ روید ز خاک نه گرماش گرم و نه سرماش سرد شده زآن هوا مردم ایمن ز درد پس از زمرد و لعل صد پاره بیش برون کرد و بر تخت او ریخت پیش که یک مُهره زآن گوهر وز آن نشان ندیدند شاهان و گردنکشان چو آن دید کاووسِ کی خیره ماند وزآن روشنی چشم او تیره ماند همی گفت با دل کز این سرزمین که زرّش گیا باشد و سنگ این مرا دید باید به دیده بسی که دل برگشایم برآن اندکی ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۳۴۴ - فریب دادن کوش، کاووس شاه را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107137