ز گفتار او کوش شد شادمان فرود آمد از اسب هم در زمان فرود آمد از بام فرزانه، تفت در خانه بگشاد و خود پیش رفت فراوانش بنواخت و بستود و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت نباید که اندیشه داری به هیچ که بر آرزوی تو کردم بسیچ ولیکن تو آن کن که فرمایمت یکی تا ز دل زنگ بزدایمت سلیحش جدا کرد و اسبش ببست سوی چاره ی روی وی برد دست جز از میوه چیزی ندادش خورش از او دور شد توش و آن پرورش تن کوش باریک شد مستمند بیفتاد بیمار، خوار و نژند چنان دان که برداشت از جان امید تنش گشت لرزان چو از باد بید بدو گفت پیر ای سرِ انجمن چگونه شناسی همی خویشتن کجات آن خدایی و گردنکشی! کجات آن بزرگی و نام و کشی! کجات آن بزرگی و گنج و سپاه! کجات آن بلند اختر و تاج و گاه! که امروز یکسر ز تو دور شد بدین سان تنت خوار و رنجور شد چنین داد پاسخ که ای نامور نبینم کس از خویشتن خوارتر نه توش و توان و نه نیروی تن به گیتی مباد ایچ مردم چو من بدو گفت پس بنده ای گر خدای؟ همان راه جوینده گر رهنمای؟ بدو گفت کمتر ز من بنده نیست چو من در جهان خوار و افگنده نیست همان است کاندر گمانم هنوز جهان آفرین را ندانم هنوز پس آن پیر دانا به نیرنگ و رای همی چاره آورد با او بجای دو دندان و دو گوش او تازه کرد به سوهان و دارو به اندازه کرد خورش داد تا تنش نیرو گرفت رخ کهربا رنگ نیکو گرفت ایرانشان : کوش‌نامه : بخش ۳۵۲ - پذیرفتن کوش سخنان پیر فرزانه را و چاره گری پیر درباره ی دو دندان و دو گوش وی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107145