مکن سؤال ز هر بی وفا وفای مرا که غیر وقت چه داند کسی صفای مرا چه نسبت است دلم را به جسم زار و نزار که استخوان نکند صید خود همای مرا غمی ز مرگ چو آتش نداشتم دیشب که کرد اخگر من گرم داشت جای مرا چو اهل زرق و ریا دلق من به نیل مزن بزن به بادهٔ رنگین خم، ردای مرا اگرچه کشت مرا ناوک نگاه تو لیک ستان ز لعل لب خویش خونبهای مرا به زور باده گشا هر گره که هست مرا به روی آب بزن نقش بوریای مرا زیاده ده دو سه ساغر ز خود خلاصم کن به آب و خاک خرابات زن بنای مرا به آن امید سعیدا شبی به روز آورد که این غزل برساند به او دعای مرا سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107318