زمین شوره، ای جان، کی شناسد قدر باران را؟ دلی اندوهگین داند صفای چشم گریان را نزاعی نیست با شیطان فقیری را که قلاش است ز عیاران ره خوفی نباشد مرد عریان را چه خرمن ها که خاکستر نشد از تابش برقی کند یک جرعه می افشا هزاران راز پنهان را نگردد نکته دان طفلی نباشد عیب استادش چو بی جوهر بود تیغی چه نقصان است سوهان را سخن از شاهد و می گو رقیبان را مگو از حق نصیحت به ز شیرینی نباشد طفل نادان را وفا مشاطهٔ حسن است لیکن کس نمی داند نگه دارید ای خوبان به عاشق عهد و پیمان را از این عالم که یک ساعت به حال خود نمی ماند چه جمعیت به دست آید سعیدای پریشان را؟ سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107320