بی غم نفسی نیست دل باخبر ما زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست برخاسته منظور ز پیش نظر ما ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم چون ابر چکد آب ز برق شرر ما شمشیر خجالت که کشد لاف درونان بی رنگ برآید ز جگر نیشتر ما می گفت به جان دوش سعیدا دل محزون زینهار که از خود نروی بی خبر ما سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107335