چنان خوب رویی بدان دلربایی دریغت نیاید به هر کس نمایی مرا مصلحت نیست لیکن همان به که در پرده باشی و بیرون نیایی وفا را به عهد تو دشمن گرفتم چو دیدم مرا فتنه تو بیوفایی چنین دور از خویش و بیگانه گشتم که افتاد با تو مرا آشنایی اگر نه امید وصال تو بودی ز دیده برون کردمی روشنایی نیاید تو را هیچ غم بی‌دل من کسی دید خود عید بی‌روستایی من و غم ازین پس که دور از رخ تو چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی؟ سعدی : دیوان اشعار : ملحقات و مفردات : تکه ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10735