چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است فیضی که چشم ما ز تماشا گرفته است زاهد اگرچه ترک سرانجام کرده است آوازه اش ولی همه دنیا گرفته است گردیده چاک پیرهن یوسفم بخیر دامان خود ز دست زلیخا گرفته است روی تو را به زلف سیاه تو نسبتی است روزی است دامن شب یلدا گرفته است سر برده است و محرم اسرار کرده است دل داده و زبان سعیدا گرفته است سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107416