مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست که با جفا و وفا از تو امتحانی نیست بجز مشاهدهٔ آن جمالبی کم و کیف در آن جهان که منم ماه و آسمانی نیست شهید عشق تو را بهتر از دم شمشیر میان معرکه امروز ترجمانی نیست کم است از قدح خشک و کاسهٔ تنبور هر آن سری که در او شورش و فغانی نیست همای روح شود صید آن چنان جسمی که در شکنجهٔ یک مشت استخوانی نیست قسم به شیشه و پیمانه بینوایان را که به ز پیر خرابات مهربانی نیست من از ته دل و جان عندلیب آن با غم که در قفای بهاران او خزانی نیست هر آن که سر ز دو عالم کشیده می بینم که جز در تو پناهی ز آستانی نیست ز گفتگو چه کند غنچه لال اگر نشود که در ادای سخن های دل زبانی نیست خوش است حال سعیدا به یمن همت عشق که در تدارک برگی و آشیانی نیست سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107469