رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت تا شود در هوس عشق تو انگشت نما ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت هر نهالی که به خوناب جگر پروردم سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟ ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107474