هر که آمد عمر خود را صرف سامان کرد و رفت شمع را نازم که جسم خویش را جان کرد و رفت تیشه را بر سر نه از بی طاقتی فرهاد زد کوه کندن را برای خویش آسان کرد و رفت گریه ام کی همچو شبنم منت از گل می کشد اشک من از گریهٔ من گل به دامان کرد و رفت داشتم زان پیرهن [بویی] چو گل در جیب خویش سرزد آهی صبح آن را در گریبان کرد و رفت غنچه را آمد نسیم آشفت بگذشت از چمن نالهٔ بلبل دل گل را پریشان کرد و رفت نکهتی از طرهٔ جانان نسیم آورد دوش بلبل طبع سعیدا را غزلخوان کرد و رفت سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107483