خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد خواب در راه کاروان نتوان کرد چه بنا مانده ای به جد و به اب تکیه بر تل استخوان نتوان کرد بسکه نازک فتاده طبع لطیفش بوسه ای ز آن دهان گمان نتوان کرد نیست جز او کسی و دادم از اوست ستم از او به او بیان نتوان کرد سخن خلق بر زبان نتوان راند آتشین لقمه در دهان نتوان کرد خود چو کوهی و حیرتی دارم کمر از مو ز مو میان نتوان کرد قشر بی مغز کس ندیده به عالم هیچ کس را به [به بد گمان] نتوان کرد نفی خود کن گرت هوای وجود است که ثبوتش بغیر آن نتوان کرد زاهدا رخت خویش بند ز مسجد هیچ سودی در این دکان نتوان کرد دلبری دارم و چه چاره کنم که به تدبیر، مهربان نتوان کرد در جهان طرح عیش نیست سعیدا بر هوا رسم خانمان نتوان کرد سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107554