آن نگاه آشنای مشکل آسانت چه شد با اسیران سر آن کوی، احسانت چه شد نی ترحم با فقیران نی کرم با بندگان ای سرت گردم دل و جانم به قربانت چه شد سوختی از گرمی خوی ای سراپا آفتاب عالمی را آن سحاب لطف بارانت چه شد از دل پرخون و چشم اشکبارم غافلی با صراحی عهد و با پیمانه پیمانت چه شد با لب خشک و دل پرخون مراد خویش را گر نمی یابی سعیدا چشم گریانت چه شد سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107585