آن که پشت دست رد بر نقره و زر می زند سکهٔ همت به روی مهر و اختر می زند می شود یا زلف خط یا کاکل سرگشته ای از چراغ بخت ما دودی که سر بر می زند برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر می کشد از آستین دستی و بر سر می زند هر که آمد چند روزی جا در این کاشانه کرد آخر از این ششدر بربسته بر در می زند کمتر از تاج کیانی نیست مجنون تو را طفل شوخی گر ز کویت سنگ بر سر می زند آمد و سنگ بجایی زد به جان باطلان طعنهٔ بیجا به ابراهیم آذر می زند آهن سردی است می کوبد سعیدا هر که او بهر تحصیل مرادش حلقه بر در می زند سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107601