موج دریای جنون کی دست بر دل می زند می کشد میدان و هر دم سر به ساحل می زند پاسبان ماست چون افلاس هر جا می رویم نیست عاقل آن که با ما می رود دل می زند بی قرار عشق را آرام در فردوس نیست سالک این راه پشت پا به منزل می زند از رباط کهنهٔ خود ای فلک غافل مباش دایماً درویش بر دیوار خود گل می زند دل سعیدا طرفه بی باکی است در میدان عشق همچو جوهر خویش را بر تیغ قاتل می زند سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107603