هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید
زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید
دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او
ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید
مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش
ناف طفل خویشتن را با الم باید برید
با دم تیغ فنا هر بند و پیوندی که هست
از نیستان تعلق چون قلم باید برید
تا اثر باقی است از هستی گریزانم ز خود
اندرین راه از پی خود چون قلم باید برید
طفل شب را قسمت روزی ز شیر ماهتاب
سیر ناگردیده شام و صبحدم باید برید
دوستان از سر این تودهٔ غم برخیزید
زود باشید چه بیش است و چه کم برخیزید
گرچه بر ساحل این دجله نشستید بسی
وقت آن است که با دیدهٔ نم برخیزید
هر دلی را که غباری ز شما بنشیند
زود سازید دوا و چو الم برخیزید
چند جامی بکشید و سر دارا شکنید
در خرابات نشینید و چو جم برخیزید
از کسی تا به شما و ز شما تا به کسی
پیش از آن دم که رسد جور و ستم برخیزید
تا توانید به آیین عرب ننشینید
همچو صوت از سر قانون عجم برخیزید
مدعی تا نشود کافر و مؤمن فردا
چون سعیدا ز در دیر و حرم برخیزید
سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/107638