ز درد ما نه همین آشنا کند پرهیز ز بیدلی اجل از درد ما کند پرهیز ز تلخکامی ذاتیم بس عجب نبود که از شکستهٔ عظمم هما کند پرهیز به گاه جلوه چنان نازک است آن کف پا که همچو چشم ز رنگ حنا کند پرهیز غبار راه تو هر دیده را که داد جلا دگر ز سرمه و از توتیا کند پرهیز درون صومعه خود را هلال می سازد ریاگری که ز نشو و نما کند پرهیز از آن زمان که ز یاقوتی لبش خوردم دل شکسته ام از مومیا کند پرهیز کسی که خاک شود زر به دست همت او به خاک افتد و از کیمیا کند پرهیز حکیم خسته دلان غیر از این جواب نداد که گفتمش که سعید از چها کند پرهیز برای قوت ایمان و ضعف اسلامش کباب داغ مکد از هوا کند پرهیز سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107670