با چنین دل چون توانم کرد جانان را سپاس من که از تن جان و جانان را ز جان سازم قیاس دانش خود دانش پروردگار خود [یکی] است نیست فرقی در میان خودشناس و حق شناس نیستم هرگز گمان آن که در این کارگاه بهتر از پوشیدن عیب کسان باشد لباس پاس پیمان دار و لب را بر لب پیمانه نه عاقبت بر عهد و باد است دنیا را اساس نطق من از آتش شوق است دایم شعله زن همچو موسی می کنم از طور آتش اقتباس ای که اکثر سر به فکر این و آن خم می کنی چند داری در بهار عمر خود را در نعاس گنج در ویرانه ها باشد سعیدا هوش دار تا توانی خاطر دلخستگان را دار پاس سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107671