پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش تن ز جان و دل ز غیر دوست خالی می کنیم خواب را در چشم ما جا گر نباشد گو مباش آسمان کوه است و عالم کهف این کوه بلند در بن این کهف مأوا گر نباشد گو مباش نقش انسانیت ما ستر حال ما بس است جامهٔ دیبا و کمخا گر نباشد گو مباش چون ز آغوش پدر در چاه غم یوسف فتاد دیدهٔ یعقوب بینا گر نباشد گو مباش کشت با تیر نگاه و با زبان ناز گفت بی قراری چون سعیدا گر نباشد گو مباش سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107682