نه پنبه از پی راحت گذاشتم بر داغ فتیله ای است که آتش گذاشتم به چراغ نشین به سایهٔ مژگان و [سرفرازی] کن ز چشم خویش در آیینه تازه دار دماغ ز عندلیب شنیدیم بی وفایی گل نه آن قدر که کشد دل دگر به گوشهٔ باغ نظر به سایهٔ مژگان فتاد و دانستم که سایه بان رخ خویش [کرده ای] پر زاغ ز قد و روی تو بوده است سرو و گل را آب ز چشم مست تو نرگس گرفته است ایاغ نشان خلق و مروت تو از که می پرسی زمانه ای که بر خود نمی دهند سراغ کسی که وسعت میدان خلق را گردید میان خلق سعیدا دگر ندید فراغ سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107712