از آن زمان که غم او گرفته جای خیال دگر به گوشهٔ دل کم رسیده پای خیال به روز وصل دلم صاف تر ز آینه بود فراق یار مرا کرد آشنای خیال به فکر گوی سخن گر مراد می خواهی که زر شود سخن مس ز کیمیای خیال چه فکرها که نکردم نمی رسد چه کنم به غیر پنجهٔ دل دست کس به پای خیال به فکر نفی سوای تو بسکه گردیدم نیافتیم در این خانه ماسوای خیال به هر خیال که رفتم گرفت دردسرم نشد موافق طبع دلم هوای خیال جهان اگرچه خیال است لیک حضرت حق نیافریده سعیدا تو را برای خیال سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107738