از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم هر دم شکست می خورم اما به چشم خلق از بس شکسته ام ننماید شکستنم پیچد به خویش دشمن من بیشتر ز پیش در چشم روزگار چو مو گر شود تنم ای عقل رو به وادی حیرت نهاد و رفت هر کس که دید همچو تو از خویش رفتنم از بس شکست خورد سعیدا دلم ز خلق رنگ آن قدر نماند به رویم که بشکنم سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107785