عالم تمام یک نظر است و ندیده ایم این مرغ زیر بال و پر است و ندیده ایم غافل نشسته ایم ز شمشیر باز دهر گویا به پیش رو سپر است و ندیده ایم از بس خیال روی تو حیرت فزوده است چون نور دیده در نظر است و ندیده ایم ما را حدیث دوست به دست فراق داد خوش وعده ها که در خبر است و ندیده ایم آن کس که دست بر سر همیان نهاده است در زیر بار تا کمر است و ندیده ایم چون مردم دو چشم در این تکیه گاه، یار با ما همیشه سر به سر است و ندیده ایم گردیده ایم جمله ولی روی یار را از مهر برهنه تر است و ندیده ایم سوی بت زمانه سعیدا به سهو هم تا گردنش در آب زر است و ندیده ایم سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107801