عزلت گزیده ایم به عزت رسیده ایم صحت شدیم تا که ز صحبت بریده ایم غافل مشو ز چشم حوادث که در دمی همچون نگه ز دیدهٔ بینا بریده ایم هر موج خیز گریهٔ ما بحر خون بود با نوح، این تلاطم طوفان ندیده ایم آیینه جام باده و تخت است تخته پوست ما قصهٔ سکندر و دارا شنیده ایم در آرزوی خانهٔ آن خانمان خراب هر کوچه ای که بود به عالم دویده ایم بد می رسد به گوش، صدای گرفت و گیر تا از میان خلق چو آهو رمیده ایم جز خال دانه ای نبود آرزوی ما در سبزه زار سنبل و ریحان چریده ایم کردیم گریه گر دم آبی رسیده است خون خورده ایم تا لب نانی گزیده ایم خواهی ز طول عمر سعیدا خبر شوی چون مغربی گذشته و صبحی دمیده ایم سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107802