ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است بیا به دیده درایی و اصفهانی کن هوای گنج محبت اگر به دل داری به هر کجا که خرابی است پاسبانی کن چو پیر کرد تو را خانقه ز پا منشین بیا به گوشهٔ میخانه و جوانی کن به کیش مردم ظاهر برو چو تیر مترس بیا به گوشهٔ باطن نشین کمانی کن قبا در این خم گردون دون به نیل مزن ز خون عاشق خود جامه ارغوانی کن روا مدار که یک دم به خویش پردازم دلت ز جور چو بگرفت مهربانی کن ز حال بی خبر است ای زبان برای خدا به آن پری ز دل خسته ترجمانی کن ز روی آینه کردن سکندری سهل است ز خضر بگذر و بی اب زندگانی کن برو ز صدق سعیدا به دست بیار بگو رقیب بداندیش بدگمانی کن سعیدا : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/107829