همی با عقل در چون و چرائی همی پوینده در راه خطائی همی کار تو کار ناستوده است همی کردار بد را می ستائی گرفتار عقاب آرزوئی اسیر پنجهٔ باز هوائی کمینگاه پلنگ است این چراگاه تو همچون بره غافل در چرائی سرانجام، اژدهای تست گیتی تو آخر طعمهٔ این اژدهائی از او بیگانه شو، که این آشناکش ندارد هیچ پاس آشنائی جهان همچون درختست و تو بارش بیفتی چون در آن دیری بپائی ازین دریای بی کنه و کرانه نخواهی یافتن هرگز رهائی ز تیر آموز اکنون راستکاری که مانند کمان فردا دوتائی به ترک حرص گوی و پارسا شو که خوش نبود طمع با پارسائی چه حاصل از سر بی فکرت و رای چه سود از دیدهٔ بی روشنائی نهنگ ناشتا شد نفس، پروین بباید کشتنش از ناشتائی پروین اعتصامی : دیوان اشعار : قصاید : قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/10784