باده می ریزند صافی دم بدم در جام ما تا چه خواهد شد ز جام یار ما انجام ما؟ ما همه مستیم از آن دولت که بنمودی جمال همچو دولت ناگهان مست آمدی بر بام ما چون سر از خاک لحد در حشر بردارم ز خواب مست و حیران تو باشد جان درد آشام ما لب بلب ما مست آن احسان جاویدان شدیم ساقی از جام لبالب می دهد انعام ما عقل ما در راه او سرگشته و حیران بماند در حقیقت عشق باشد هادی اسلام ما ما نشان و نام خود در راه او در باختیم بعد ازین تا خود که گوید از نشان و نام ما؟ جان قاسم عرق منت گشت از سر تا بپا کز کرامت آب رحمت ریخت او در جام ما قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108103