ای چشم تو در شوخی سر فتنه دورانها خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحانها از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت سرمست صفا دلها، آغشته غم جانها گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا: در قصه جان ماندی، با دعوی عرفانها در مسجد و می خانه هر جا که روم بینم از درد تو زاریها وز شوق تو افغانها گفتی: همه تیر خود بر جان تو اندازم ای عهد شکن، باری، کو آنهمه پیمانها؟ از غایت مشتاقی باشد دل و جانم را با جور تو راحتها، با درد تو درمانها شوق تو ز جان من گر می طلبی شاید چون گنج طلب کردن رسمست رویرانها گفتی: دل قاسم را از جور بسوزانم دل غرق خجالت شد از کثرت احسانها قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108105