بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست میان باغ جهان از زلال وصل حبیب نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست مزن تو سنک بجامم،که اوست در پس جام بدان که منزل جانان سراچه دل ماست چه جای جام و صراحی؟ که در طریقت عشق کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردم مرا که هر سر مویی هزار حسن وفاست بجان تو، که ز اغیار دل مبرا کن بدو سپار دلت را که مالک دلهاست بپیش قاسم بیدل قیامتست این عشق بلا و مرگ و مصیبت فذلک منهاست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108133