چون نور رخت از همه سو ظاهر و پیداست ذرات جهان را بولای تو تولاست آن زلف دلاویز بر آن روی دل افروز آشوب جهان آمد و سر فتنه غوغاست دل را ز جهان هیچ تمنای دگر نیست جز دولت درد تو، که آن مقصد اقصاست بالات چو دیدیم دل از دست بدادیم ما را چه گناهست؟ چو این فتنه ز بالاست صد خرقه بیک جرعه دهد صوفی صافی از جام می عشق تو، کان باده مصفاست چون شاهد و مشهود یکی دیدم و دانست در مذهب من اسم همه عین مسماست ای جان، تو اگر طالب یاری بحقیقت با درد درآمیز، که آن عین مداواست از ضعف دل و زردی رخساره میندیش در عشق قدم زن، که ز معشوق مددهاست زان حسن دل افروز ز شوق دل قاسم چون شرح توان داد؟ که ناید بصفت راست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108136