روی زمین لعل بدخشان شدست جرعه ما قلزم و عمان شدست ذره ما شد همگی آفتاب عقل درین واقعه حیران شدست کس نشنیدست و ندیدست این مورچه ای را که سلیمان شدست هرکه ازین جرعه چشد قطره ای بنده او خسرو و خاقان شدست گر نظری هست، ببین جان ما تن همه جان، جان همه جانان شدست حسن و وفا هر دو بهم ساختند کار جهان جمله بسامان شدست جان و دل قاسمی از شوق دوست مغرب سر، مشرق عرفان شدست قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108161