غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟ رقم برندی ما زد قلم بروز ازل چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست بنقد فرصت امروز را مده از دست که حال و قصه فردا هنوز در عدمست دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟ قاسم انوار : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/108178